جدول جو
جدول جو

معنی چانه گیر - جستجوی لغت در جدول جو

چانه گیر
آنکه خمیر گلوله کند پختن نان یا رشته کردن را. آنکه خمیر را چانه کند. کسی که خمیر را برای نان پختن یا برای رشته کردن گلوله کند. گردکننده خمیر
لغت نامه دهخدا
چانه گیر
کسیکه خمیر را برای نان پختن یا برای رشته کردن گلوله کند
تصویری از چانه گیر
تصویر چانه گیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهانه گیر
تصویر بهانه گیر
ویژگی کسی که به هر کاری ایراد می گیرد و بی سبب بازخواست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسه گیر
تصویر تاسه گیر
تاسه گیرنده، آنچه سبب اضطراب و اندوه و گرفتگی گلو شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرندۀ خانه
خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشنی گیر
تصویر چاشنی گیر
کسی که اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، کسی که در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد، برای مثال به دست چاشنی گیری چو مهتاب / فرستادش ز شربت های جلاّب (نظامی۲ - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
عمل خانه گیر در بازی نرد. عمل بازی چهارم از هفت بازی نرد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
قبر. مدفن. گور:
کشتۀ عشق را فنا مظهر جلوۀ بقاست
خانه گور بهر مرد آئینه جهان نماست.
شوکت (از آنندراج).
- امثال:
خانه گور و چراغ، کنایه از خرج بیموقع نمودن است چه در خانه گور چراغ سوختن فایدۀ معتدبه نمی بخشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در سی هزارگزی جنوب اردبیل و 19 هزارگزی شوسۀ تبریز- اردبیل. این دهستان کوهستانی ولی معتدل است. 945 تن سکنه دارد که ترک زبانند. دهکدۀ مزبور از چشمه مشروب میشودو محصولش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و از صنایع دستی به قالی بافی آشنا هستند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
پستان، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نِ خِ)
دهی است از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی جنوب خاوری سردشت و چهارهزارگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه. این ناحیه کوهستانی و دارای جنگل. آب و هوای آن معتدل و سالم می باشد. آنجا 100 تن سکنه دارد که سنی و کرد زبانند. دهکدۀ مزبور از چشمه مشروب میشود و محصولاتش: غلات، توتون، مازوج و کتیرا است و اهالی با کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آنجا مالرواست. این ده از دو محل، بفاصله 500 گز، بنام خانه خیر بالا و پائین تشکیل شده و خانه خیر پائین دارای 48 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
خانه عطارد که برج جوزاست و آن از بروج بادی است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
شراب خوار. می خوار. میگسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
نیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.
سنایی
لغت نامه دهخدا
حسام الدین بدر از امرای مصر که در عهد سلطنت ملک ناصر (از پادشاهان سلسلۀ ممالیک مصر) میزیسته و مؤلف حبیب السیر در احوالات وی نوشته است که: ’حسام الدین بدر چاشنی گیر با سیف الدین سالار که هر دو تن از امرای نامی مصر بودند بسال 707 هجری قمری چون عرصۀ مملکت مصر را خالی دیدند با المستکفی بالله که از طرف ملک ناصر به خلافت مصر منصوب شده بود هوس استقلال مصر را در خاطر راه دادند و اعیان و اشراف مصر را مجتمع ساختند و در تعیین پادشاهی که از عهدۀ ضبط حوزۀ اسلام بیرون تواند آمد مشورت نمودند و همگی چاشنی گیر رابسلطنت انتخاب کردند و چاشنی گیر زمام امور را بدست سیف الدین سالار سپرد و منصب نیابت را به پیرعلی قیچاق تفویض کرد و خود را لقب ملک مظفر داد سپس نامه ای به ملک ناصر نوشت و پادشاهی خود را بدو اعلام نمود. ملک ناصر از طغیان چاشنی گیر آشفته خاطر شد و از حصار کرک که هواخواهان خود را در آنجا مجتمع ساخته بود با حاکم دمشق و دیگر کسانی که سلطنت ملک مظفر (چاشنی گیر) را تمکین نکرده بودند ارتباط برقرار ساخت و آنگاه از کرک به دمشق رفت و با امرای آن شهر پیمان بست و بسال 708 هجری قمری از دمشق به قصد گوشمال دادن چاشنی گیرعزیمت مصر کرد. چاشنی گیر چون عرصه را تنگ دید فرار نمود لیکن بدست قراسنقور و منکوتیمور در منزل ’چاه اتابک’ دستگیر شد و او را پس از دستگیری بحضور ملک ناصر بردند. ملک ناصر فرمان داد تا دو چشم او را کور کنند لیکن چاشنی گیر به التماس فرمان کشتن خود را از ملک ناصر و امرا درخواست کرد و ارکان دولت این ملتمس را پذیرفته او را [چاشنی گیر را به زه کمان از میان برداشتند’. (تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 261- 263)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چاشنی چش. مزه چش. آنکه طعام یا شراب را بازچشد تا طعم آن معلوم کند. ذواق:
نگویم بوسه را میری بمن ده
لبت را چاشنی گیری بمن ده.
نظامی.
که ای جامگی خوار تدبیر من
ز جام سخن چاشنی گیر من.
نظامی.
، کسی که طعام را پیش از شاه خوردی تا زهرگین نبایدبودن. آنکه طعام را پیش از پادشاه میچشید. پتشخور. کسی که طعام یا شراب را اول بار برای تشخیص خوبی وبدی یا امتحان مسموم بودن و نبودن آن بچشد و پادشاهان پس از وی از آن مأکول یا مشروب بخورند:
پراکنده فرمای شب جای خواب
مخور هیچ بی چاشنی گیر آب.
اسدی.
تیغ شاه شرق باشد در مصاف خصم ملک
چاشنی گیرش اجل گردن کباب و خون شراب.
سوزنی.
بدست چاشنیگیری چو مهتاب
فرستادش ز شربتهای جلاب.
نظامی.
، خوانسالار. مائده سالار. حاکم مطبخ را گویند. (برهان). توشمال، بترکی. (برهان). کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقرر شده باشد. (آنندراج). بکاول [در هندوستان. (برهان) (آنندراج) :
در مجلس خوانش چاشنی گیر
جز جنت و نقلدان ندیده ست.
خاقانی.
چاشنی گیران از چشمۀ حیوان گوئی
شربت شاه سکندرسیر آمیخته اند.
خاقانی.
این بکاول نیست قطاع الطریق سفره است
در میان صحن بریان قلیه بادنجان برد
مثل او من چاشنی گیری ندیدم در جهان
در نظر دزدد پلاو و قاب را پنهان برد.
فوقی یزدی (از بهار عجم).
، طعام قسمت کننده را نیز گفته اند. (برهان). سفره چی. (برهان) ، مجازاً بمعنی راتبه خوار. (آنندراج) ، عیارگیر. عیارسنج. چاشنی گیر زر و سیم، آنکه عیار سیم وزر را بسنجد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی:
چو دیدند شاهی چنان چاره ساز
بچاره گری در گشادند باز.
نظامی.
بگو هرچه داری که فرمان کنم
بچاره گری با توپیمان کنم.
نظامی.
، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی:
بجز مرگ هر مشکلی را که هست
بچاره گری چاره آمد بدست.
نظامی.
تا مادر مشفقش نوازد
در چاره گریش چاره سازد.
نظامی.
بچاره گری چون ندارم توان
کنم نوحه برزاد سرو جوان.
نظامی.
، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال:
ای بزفتی علم بگرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری
گرچه سختی چو نخکله مغزت
جمله بیرون کنم به چاره گری.
لبیبی.
در نام سلیم عامری بود
در چاره گری چو سامری بود.
نظامی.
و آنهمه دعویت بچاره گری
با دد و دیوو آدمی و پری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
گزندۀ پاچه، آن کس که بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دهد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عمل شانه گیر، مرادف شانه کردن که بمعنی اعراض و بهانه کردن و مضایقه نمودن است. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
گیرندۀ زبانه. خاموش کننده شعله، در این بیت مسعودسعد کنایت از بمراد شدن روزگار، خاموش گشتن فتنه ها آمده:
جهان بکام تو و کار و بار دولت تو
زبانه گیرتر از کارزار آتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
جانوری است شبیه بعنکبوت که لعاب او مردم را هلاک سازد و به عربی رتیلا خوانند. (برهای قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 362) (ناظم الاطباء). دلمه. دلمک. غنده. (فرهنگ جهانگیری). آبخورک. خایه گزک
لغت نامه دهخدا
(دِ دِهْ)
گیرندۀ ناله. که ناله را ببندد. که مانع ناله کردن شود:
گشتی شکار درد ظهوری به خود بناز
شادم که دام من نفس ناله گیر تست.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه و آنچه تاسه آرد. آنچه بیم و اضطراب و گرفتگی گلو ایجاد کند. رجوع به تاسه گرفتن شود:
وعده ها باشد حقیقی دلپذیر
وعده ها باشد مجازی تاسه گیر.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
بهانه جو. بهانه طلب. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
علی بهانه گیر است، بر کسی اطلاق کنند که برای انجام هر کاری عذری آورد
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ خوا/خا)
گیرندۀ شانه، بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم) :
زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشد
از پنجۀ رقیب چرا شانه گیر نیست.
میریحیی شیرازی (از بهار عجم).
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیراست.
سلیم (از بهار عجم).
زلف شام غمم از بس بود آشفته سلیم
شانه گیرست ز آمیزش اوکاکل صبح.
سلیم (از بهار عجم).
رجوع به شانه پیچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج وخراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مانع ناله کردن شود: گشتی شکار درد ظهوری بخود بناز شادم که دام من نفس ناله گیرتست. (ظهوری ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که تاسه آرد آنچه سبب اضطراب وبیم وگرفتگی گلوشود، اندوه آور ملال آور
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه غذا را برای درک طعم و مزه آن بچشد، کسی که در سر سفره پادشاهان اندکی از هر غذا میچشد تااطمینان حاصل شود که زهر در آنها نیست، مدیر مطبخ حاکم آشپزخانه توشمال بکاول، قسمت کننده طعم سفره چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانب گیر
تصویر جانب گیر
ورگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه گیر
تصویر بهانه گیر
ایرادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچه گیر
تصویر پاچه گیر
آن کس که بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد آزار و عتاب قرار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرنده خانه، جایگیر متمکن، بازی چهارم از هفت بازی نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج و خراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاشنی گیر
تصویر چاشنی گیر
مزه چش، کسی که اندکی از غذا را برای معلوم کردن طعم و مزه آن می چشد، مدیر مطبخ، حاکم آشپزخانه، توشمال، قسمت کننده طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچه گیر
تصویر پاچه گیر
کنایه از آدم مردم آزار و مزاحم
فرهنگ فارسی معین